جملات رمانتیک











آیینه پرسید که چرا دیر کرده است
نکند دل دیگری او را اسیر کرده است
خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است
تنها دقایقی چند تاخیر کرده است
گفتم امروز هوا سرد بوده است
شاید موعد قرار تغییر کرده است
خندید به سادگیم آیینه و گفت
احساس پاک تو را زنجیر کرده است
گفتم از عشق من چنین سخن مگوی
گفت خوابی , سالها دیر کرده است
در آیینه به خود نگاه می کنم , آه
عشق تو عجیب مرا پیر کرده است
راست گفت آیینه که منتظر نباش
او برای همیشه دیر کرده است …








و باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته است.
دلی که همچو برگهای درختان پاییزی زرد و خشک و خسته است.

برای خواندن متن به ادامه مطلب مراجعه کنید.

و باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته است.
دلی که همچو برگهای درختان پاییزی زرد و خشک و خسته است.
آری دل شکسته ام بدجور گرفته است.
قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر پر از سکوت.
یک غروب سرد و بی روح پاییزی ، یک دل عاشق ولی تنها و دلتنگ با کوله باری از غم و غصه و یک سوال بی جواب.
قدم میزنم و به سرنوشت خویش می اندیشم.
و باز در یک غروب پاییزی دلم بدجور برای تو تنگ شده است.
دلم برای آن دل بی وفایت تنگ شده ، نمیدانم چرا ولی بدجور دلم هوای تو را کرده است.
یک عصر سرد پاییز ، یک نیمکت خالی ، و برگهای زردی که با همان نسیم آرام باد بر زمین میریزند.
یک بغض غریب در گلویم ، یک احساس بر باد رفته در وجودم ، یک رویای محال در خیالم ، با پاهای خسته و دلی نا امید از این زندگی همچنان قدم میزنم با همان دل شکسته و دلتنگ.
دستان خالی ام ، قلبی پر از آرزو در دل اما نا امید ، صحنه تلخ غروب در میان برگهایی که از درختان می افتند.
دلم خیلی گرفته است و دلتنگ تو هستم عزیزم.
بیا و با حضورت این پاییز سرد را بهاری کن ، و به این برگهای زرد و خسته جانی تازه ببخش.
بیا تا دوباره با دلی پر از امید و دلگرمی با حضور تو اینبار عکس پاییز را زیباتر از بهار برایت نقاشی کنم.





از این خانه سوت و کور که هر گوشه از آن یاد و خاطرات با تو بودن است ،
از این سرزمینی که هر جای آن صحبت از جدایی و نفرت است میروم.

برای خواندن متن به ادامه مطلب مراجعه کنید.

از این خانه سوت و کور که هر گوشه از آن یاد و خاطرات با تو بودن است ،
از این سرزمینی که هر جای آن صحبت از جدایی و نفرت است میروم.
میروم به جایی که تنها صحبت از عشق و محبت باشد ، به جایی که بی وفایی در دلها جایی نداشته باشد.از این شهر ، از این شهر بی محبت با کوله باری از غم و نفرت میروم.
میروم به جایی که لبخند همیشه بر لبان عاشقان باشد و عاشقان ، دلشکسته و نا امید نباشند.
از این دنیا ، از این سراب تنهایی میروم.
میخواهم از غمها و غصه ها رها شوم ، با عشق و محبت همنشین شوم.
میروم به سرزمین شادی ها ، به جایی که تنها صحبت از رویاهای شیرین محبت و عشق باشد.
از این سرزمینی که یک دل با وفا نیز در آن نمیتوان پیدا کرد میروم.
میروم به جایی که قدر یک قلب عاشق را بدانند ، به جایی که مردمانش در مرامشان دلشکستن نباشد.دلم را با خود میبرم تا از این غمها و غصه ها رها شود ، و دیگر لحظه به لحظه بهانه نگیرد.
از زیر سقف این آسمان میروم ، آسمانی که سرپناه من در لحظه های بی کسی نیست.
میروم به جایی که از قلبهای عاشق مهمان نوازی کنند ، رسم عشق را زیر پا نگذارند، و به هم خیانت نکنند.از این باطلاق ، از این کویر خشک ، از این سرزمین بی محبت میروم.
میروم به جایی که خوشبختی سهم همه عاشقان باشد.
خاطرات با تو بودن را جا میگذارم و با تنها دار و ندارم در دنیا که قلب شکسته ام است از اینجا میروم ! میروم تا از یادت  فراموش شوم.






با تو ، به عشق تو ، یک قصه دیگر ، قصه من و تو.
با تو ، در کنار تو ، قصه از نو ، نفسی دیگر.

برای خواندن متن به ادامه مطلب مراجعه کنید.

با تو ، به عشق تو ، یک قصه دیگر ، قصه من و تو.
با تو ، در کنار تو ، قصه از نو ، نفسی دیگر.
یک نفس تازه از یک دیدار عاشقانه ، از نگاه مهربان تو به چشمهایم.
با تو بودن خاطره ایست همیشه ماندگار ، اما بی تو بودن قصه ایست از یک روز تلخ که از ذهن فراموش شده ، اما از دل بیرون نمیرود و اعماق دل را میسوزاند!
با تو ، همیشه با تو ، تا آخرش با تو ، حتی لحظه مرگم نیز با تو چقدر شیرین است!
شیرین است به شیرینی طعم بوسه های تو.
با تو ، در آغوش تو ، قلبم برای تو تا ابد ، تا آن لحظه که دیگر طلوعی را نخواهم دید، تو را میبینم که زندگی منی ، یک غروب شیرین ، از یک زندگی عاشقانه ، زندگی که  عشقمان در آن پا برجاست  ، لحظه های گرمیست ، به گرمی آغوش مهربان تو !
بگذار قصه من و تو نیمه تمام بماند ، تا آنجا که داستان میگوید ما در کنار همیم و چند صفحه سفید از این کتاب ، یعنی چند صباح دیگر تا …از عشق هم مردن.
قصه من و تو حقیقتیست بی پایان !
یکی بود ، یکی نبود …. تو بودی و من نبودم .
زیر گنبد کبود …..  تو بودی و من نیز آمدم .
حالا دیگر تو هستی و یک مجنون.
قصه من و تو اگر قصه است ، به این خاطر است که مثل من و تو کسی نیست عاشق باشد و دیوانه .
یک عشق پاک ، دو قلب ساده و یکرنگ سرگذشت دو عاشق از امروز تا لحظه مرگ قصه ایست از من و تو.
بهتر است که در پایان این کتاب نوشته شود ::: این داستان تا ابد ادامه دارد.
تا ابد ، با تو ، در کنار تو ، به عشق تو ادامه دارد  قصه من و تو.


گزارش تخلف
بعدی